آن روزکه ماحسرت نان میخوردیم
سردربرهم برای هم میمردیم
تاسیرشدیم زهم جدا گردیدیم
ای كاش كه از گرسنگی می مردیم
آن روزکه ماحسرت نان میخوردیم
سردربرهم برای هم میمردیم
تاسیرشدیم زهم جدا گردیدیم
ای كاش كه از گرسنگی می مردیم
به یک نویسنده نیازمندم هر کی خواست زیر همین پست نظر بذاره
دیگر گوسفند نمی درند
آدما رسمشونه پابند دلدار نمی شن
خوب گرفتار می کنن,اما گرفتار نمی شن
ادم ،
گاهی باید ،
شك كند ، به خودش
كه ، شاید نبوده ،
و ، نباشد ، هیچ وقت
از بس كه دیده نمی شود ..
جاده نگاهم تا دور دست ها خالیست
بگو کجا ایستاده ای ؟
بیچاره عروسک ....
دلش می خواست زار زار بگرید ولی ؛
خنده را بر لبش دوخته بودند ...
تو خودت را رنگ زدی..تا شیبه خاطرات این آدما ها باشی؟
.
.
.شاید فراموش کردی....که این آدمها...رنگین کمان را با دروغ های خود رنگ میکنند!
.
.تو برای آنها...حتی معنی بی رنگی را هم نداری.!
.
.
کاش سیاه و سفید بودی!.
تا باورشان میشد...تو شیبه دروغ های رنگیِ آنها نیستی!
شبیه حقیقتِ...خودت هستی!
تعداد صفحات : 21