آری سهراب...
تو راست میگویی...
آسمان مال من است...
پنجره...
عشق...
زمین...
دوست...
هوا...
مال من است...
اما سهراب تو قضاوت کن...
بردل سنگ زمین،جای من است...
من نمیدانم چرا این مردم،دانه های دلشان پیدا نیست...
تو کجایی سهراب...
آب را گل کردند...
چشمها را بستند...
و چه با دل کردند...
صبر کن ای سهراب...
گفته بودی قایقی خواهم ساخت...
خواهم انداخت به آب...
دور خواهم شد از این خاک غریب...
قایقت جا دارد...
من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم...
به سراغ من اگر می آیید...
تند و آهسته چه فرقی دارد...
تو به هر جور دلت خواست بیا...
مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست...
که ترک بردارد...
مثل آهن شده است...
چینی نازک تنهایی من...