آن روزکه ماحسرت نان میخوردیم
سردربرهم برای هم میمردیم
تاسیرشدیم زهم جدا گردیدیم
ای كاش كه از گرسنگی می مردیم
آن روزکه ماحسرت نان میخوردیم
سردربرهم برای هم میمردیم
تاسیرشدیم زهم جدا گردیدیم
ای كاش كه از گرسنگی می مردیم
به یک نویسنده نیازمندم هر کی خواست زیر همین پست نظر بذاره
دیگر گوسفند نمی درند
آدما رسمشونه پابند دلدار نمی شن
خوب گرفتار می کنن,اما گرفتار نمی شن
ادم ،
گاهی باید ،
شك كند ، به خودش
كه ، شاید نبوده ،
و ، نباشد ، هیچ وقت
از بس كه دیده نمی شود ..
جاده نگاهم تا دور دست ها خالیست
بگو کجا ایستاده ای ؟
بیچاره عروسک ....
دلش می خواست زار زار بگرید ولی ؛
خنده را بر لبش دوخته بودند ...
تو خودت را رنگ زدی..تا شیبه خاطرات این آدما ها باشی؟
.
.
.شاید فراموش کردی....که این آدمها...رنگین کمان را با دروغ های خود رنگ میکنند!
.
.تو برای آنها...حتی معنی بی رنگی را هم نداری.!
.
.
کاش سیاه و سفید بودی!.
تا باورشان میشد...تو شیبه دروغ های رنگیِ آنها نیستی!
شبیه حقیقتِ...خودت هستی!
دلم درد میکند
انگار خام بودند
خیال هایی که به خوردم داده بودی...
مرا که هیچ مقصدی به نامم ..
و هیچ چشمی در انتظارم نیست را !.. ببخشید !
که با بودنم ترافیک کرده ام !!
آدم دلتـــنگ ؛
حرف حالی اش نمی شود ….
لطفاً برایش فلسفه نبافید … !!!
خواستی که دیگر نباشی؟؟
افرین...
چه با اراده...
لعنت به دبستانی که از درسهایش فقط تصمیم گیری را اموختی...
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ..
خاطرات را باید سطل سطل
از چاه زندگی بیرون کشید!
خاطرات نه سر دارند و نه ته
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
می رسند...
گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند،داغت می کنند
رگ خوابت را بلدند،زمینت می زنند
خاطرات تمام نمی شوند...تمامت می کنند!!
هیچ وقت نگو رسیدم ته خط....
"اگر هم احساس کردی رسیدی ته خط"....
یادت بیار که معلم کلاس اولت گفت:نقطه سر خط.....
در شهر بودم
دیدم
هر کس به دنبال چیزی می دود
یکی به دنبال پول
یکی به دنبال چهره دلکش
یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد
یکی به دنبال نان
یکی هم به به دنبال اتوبوسی !
اما دریغ
هیچکس دنبال خدا نبود !!!
کدامین چشمه اب سمی شده است
که اب از اب می ترسد
و حتی ذهن ماهیگیر از قلاب می ترسد
گرفته دامن شب را سکوتی انچنان مبهم
که مژه از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب میترسد
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــد ن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم..!!!!
خسته ام از تظاهر به ایستادگی
از پنهان کردن زخم هایم
زور که نیست !
دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و
با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است....!
............اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم
میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا...!
چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی....؟؟!
خسته ام .... از تو .... از خودم....از همه ی زندگی .....
میخواهم بکشم کنار ! از تو ... از خودم..... از همه ی زندگی .....
اینجا اگر سیل هم بیاید هیچ سکوتی شکسته نمی شود
و هیچ بغضی،در فریاد نمی ترکد
اینجا به ظاهر آرام است و هیچ تلاطمی رودخانه را به هم نمی ریزد
و هیچ صدایی گوش را نمی آزارد
پس
بیا و کنارم بنشین بی آنکه نگران دلتنگی هایم باشی
پایانی برای قصه ها نیست،
نه بره ها گرگ میشوند نه گرگها سیر!
خسته ام از جنس قلابی آدمها...
دار میزنم خاطرات کسی را که مرا دور زده،
حالم خوب است...
اما گذشته ام درد میکند!!
ناشنوا باش وقتی همه
از محال بـودن آرزوهایت سخن می گویند...
یه روزی ...
یه کسایی ..
تو اوج ناامیدی ...
امید شدن ..
یه روزی ..
یه کسایی ...
تو اوج ناباوری .. برام باور شدن ..
امروز ..
همونا .. شدن نمک رو زخم ..
شدن یه دنیا درد برام ..
اما هنوز تو قلبم .. یه اسطورن . ..
کسایی که نمیشه دوسشون نداشت ..
دوستی این ادما ..
با وجود همه تلخیاش ..
هنوزم برام شیرینه ..
این ادما ..
وابسته کردن و ترک کردن ..
ولی هرزگاهی به زخمشون نمک میپاشم تا همیشه
یادم بمونه دوسشون دارم
گاهی ارزش واقعی یک لــحظه را، تا زمانی که به یک " خـــاطره " تبدیل نشود، نمی فهمیم
اگر یقین دارید روزی پروانه خواهید شد
بگذارید دنیا هر چه میخواهد پیله کند
درست وقتی رگ احســــــــــــاسم
فکر طغـــــــــــــیان در سر داشت
خشــــــــــــــک شد !
محـــــــــــــــــــبت را برویش بستند
و
پشت قلبـــــــــــهایشان ذخیــــــــــــــــره کردند
برای روز مبادا ...!!!
کاش خوابم تعبیر نشود ..
▶جهــــان ِ بـی تــو،ایستــگاه ِ متـــروکـی سـت
کـــه بیهـــوده در آن ایستــــاده ام
قــــــرن هـاسـت،
شـــایـــــد همیــــن روزهـا
ســوار ِ خیــــــال ِ یـک قـــــطار ِ دودی شَـــوَم
و از دنیـــــا بــِــــرَوَم...◀
▒▓▓▓▓▓▓▒▓▓▓▓▓▓دیــــر آمـــــدی
مـــــزرعـه را کـــــلاغ هـا غــارت کــردنـــــد ████████████
ایـن مـن ِ بـی تــو ■■■■■■■■■■■■■■
حتّــی متـــرسک ِ خـوبـی هــــم نبــــود ▓▓▓▓▓▓▒▓▓▓▓▓▓▓
در ویتنام عاشقت شدم
با هزار شقایق ِ نورماندی که در دامنت / کاشته بودی
خلبان بودم / در ارتفاعات ِ آرزو های / بر باد رفته
دلتنگی / بال چپم را از کار انداخت
ترسیدم از سقوط ... وقتی از چشم های تو / افتادن باشد .....
در ویتنام ِ تـــــــــــــــنت عاشقت شدم
وقتی که دست هایت / خط ِ مقدم ِ / لمسیدنم شد
چشم هایت / ما فوقم بود / که از او دستور میگرفتم
لب هایت / تا دندان مسلح بود
که پناه میگرفتم / در خاکریز ِ سینه هایت
بگذار تمام دنیای اطراف / مشکلاتشان را با گفتمان حل کنند
پرچم سفید ِ دامنت هم / بالا بیاید من از چشم های تشنه ات دستور میگیرم
بگذار صحرایی ترین دادگاه را / تشکیل دهند
آلکاتراس اگر آغوش توست
انفرادی ترین سلول هایش برای من
تـــو برمی گردی و زندگی را از جایی که پاره شده دوباره به هم می دوزیم
در صندوقِ خاطره ها هنوز نخ برای بخیه زدن هستـــــــــ…!
همیشـــه هــوا تَـک نفـــــره نیسـت،
روزی تــو بَـرمـیگــَـردی
ابـــــــرهــا بـه خـــانـهیشـــان مـیرَوَنــــد!
غُصّـــه نخــــور!
حتّــی اگــــــر همــه ی عـروسـک هـا
از خـواب بیـــــدار شـونــــــــد،
مجسمــــه هـا
بـا صـــــدای بلنـــــد فکـــر کننــــد
و دیـوانـگان شفـــــــا بگیـرنـــــد،
مـن بــــاز خـودم هستـــــم
و بــــاز...
شیفتــــه ی تــــواَم.
تـا آمـــــدن ِ دوبـاره ات...
اشکهــــایـم را در تُنـگ ِ مـاهـی هـا
مخفـــی مـی کـُنــــــم
و روزهـای نبـودنـت را
در تقـویـــــم ِ روی میــــز هـاشــــور مـی زنــم
شـکایتـــی نـدارم...
تـا یـادم بـوده
"جـــدایـی" و "فـاصـلــــــه"
دو وصـلــــــه ی نـاجـــــور ِ زنـدگــــی ام بـوده انــــد
♣تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته... خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟! نمی دانم مرا آیا گناهی هست..؟ که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست
بد رسمی است. رسم زمانه ای که کسی سکوت سرشاراز فریادت را نمی شکند. دستی به اسم دوستی دستانت را نمی فشارد. در مرداب دست و پا می زنی وکسی دست نجات سویت دراز نمی کند. باید پناه برد به کنج تنهایی ها تنــهایی را دوست دارم
خداوند فرمود هر وقت بنده اي با من سخن مي گو.يد چنان به حرفهايش گو.ش ميدهم که گويي جز او بند ه اي ندارم ♥
்
ஈ
ஃ
ற
تعداد صفحات : 6